دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

مادر تنبلت برگشت :)

دخترکم ، آروم جانم مانلی میدونم که این چند وقت یه خورده تنبلی کردم و چیزی برات ننوشتم ولی ببخش مامانو خیلی سرم شلوغ بود و یه سری مشکلات و گرفتاری های  زود گذر داشتم که نتونستم بیام و از این روزهای شیرین و پر از خاطره چیزی برات بنویسم. این چند وقت توی شرکت خیلی سرم شلوغ بود و اصلا فرصت اینو که بخوام چیزی برات بنویسم و نداشتم توی خونه هم که شما اجازه نمیدی مامان پشت کامپیوتر بشینه! و مامان هم ترجیح میده وقتشو برای قند عسلش بزاره . الان هم ساعت 1 نصفه شبه و شما هم توی یه خواب شیرینی و به مامان فرصت اینو دادی که یه خوره باهات دردودل کنه مامان مهناز یه عمل سخت انجام داده و حدود 5 هفته هست که خیلی رو به راه نیست و من هم این روزها...
5 بهمن 1391

نفس مامان شعر میخونه

  دختر شیرین زبون من عسل مامان تازگی ها یاد گرفته که شعر بخونه . البته خیلی وقته که دختر باهوش من شعر میخونه حدودا ٥ ٦ ماهگی براش شعر یه دختر دارم شاه نداره رو میخوندم اونجایی که میگه آیا بدم آهنگشو میزدم و میگفتم آیا بدم دیری دیدی  آیا ندم دیری دیدی که یه روز که داشتم عوضش میکردم و این شعر و میخوندم وقتی گفتم آیا بدم دخمل گلیم برگشت و گفت دیری دیدی !!!! داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!!! الهی مامان قربونت بره شعر هایی که مانلی خانم بلده بعبعی میگه بع بع دنبه درای نه نه پس چرا میگی بع بع   یه دختر دارم شا نیداره صورتی داره ما نیداره   تو خوشگلی نیداره به کس کسونش نیداره   به همه کسون...
20 آبان 1391

شیرین زبونی های مانلی خانم تا 20/08/1391

دختر شیرین زبون من     دیگه کم کم هر چیزی رو که میشنوی دوست درای تکرار کنی و بگی و آهنگ خیلی از کلماتو میزنی دیروز رفته بودیم بازار تجریش و تو مغازه یکی از بستگان که لباس بچه میفروشه بودیم و شما به من میگفتی مامان ایش مامان ایش فکر کردم که گرسنه ای و بهت گفتم که چیه مامانم شیر می خوای ؟؟ تو گفتی که نه مامان ایش و دستاتو اوردی جلوی صورتت و سرتو تکون دادی و گفتی یههههه یههههه و تازه من متوجه شدم که چی داری میگی عزیزه دلم . به در اتاق پرو سر یه شیر عروسکی بود و تو میخواستی اونو به من بگی عسل. اینقدر ماچت کردم که خدا میدونه دختر با هوش و بامزه من. پریشب هم به عمه پریسا گفتی پری . دیشب هم خونه مامان مهناز تفنگ دائی سپهر ور گرف...
20 آبان 1391

کارهای بامزه عسل خانم

عسل مامان، مانلی این روزها تصاعدی داری شیطون میشی و هر روز به میزان شیطنتت اضافه میشه!!   دیشب من و بابا توی حال نشسته بودیم که من دیدم به طور مشکوکی ساکتی و خبری ازت نیست! و هر موقع که اینطوری میشه یعنی اینکه مانلی خانم در حال انجام یه کاریه صدات کردم و گفتم مانلی مامان کجایی ؟ داری چی کار میکنی؟ دیدم که با هیچ خبری ازت نیست فهمیدم پس حتما حسابی مشغولی . پاشدم اومدم دنبالت و دیدم که بله جلوی میز توالت من نشستی و قوطی وازلین و برداشتی و مشغول مالیدن به دستو پاتو موهاتو زمین و غیره! هستی تا اومدم توی اتاق و منو دیدی خیلی تندو فرز شروع کردی به بستن در وازلین و میگفتی که د د د ( یعنی در این بستس) و من بهش دست نزدم بعدش هم پرتش...
15 آبان 1391

آتیله رفتم خانم گل

خانم گل من،‌مانلی خانم     دیروز خدا رو شکر بالاخره تلسم شکست و شما را بریم به آتلیه ! و شما تا تونستی شیطونی کردی و خمش گذروندی! چون آتلیه مخصوص کودکان بود و کلی دکور عروسکی داشت شما خیلی کیف کردی و تا تونستی آتیش سوزوندی و بماند که با چه درد سری لباسهاتو عوض میکردیم و با کلی زحمت و ادا در اوردن شما رو جلوی دوربین نگه میداشتیم و برعکس همیشه که در حال خندیدنی اصلا نمی خندیدی ! چه صدا ها و چه حرکاتی که ما پشت دوربین نمی کردیم تا شما یه خورده بخندی و حواست پرت بشه و سر جات بمونی تا ازت عکس بگیریم. جال تر از همه وقتی بود که آقای عکاس یا به قول خودت عمو عکست رو توی دوربین بهت نشون داد و تو دیکه ول کن نبودی و خیلی ج...
15 آبان 1391

باغ وحش

دختر گلی مانلی خانم   جمعه هفته پیش تصمیم گرفتیم که با پدر ببریمت به باغ وحش ارم با اینکه خیلی داغونه و چیز خاصی نیست ولی با یان حال باید به همین ها ساخت دیگه  و اما عکس العمل شما!!! وای خیلی جالب بود با تعجب تمام به حیونا نگاه میکردی و کلی از خودت احساسات نشون دادی و به همشون هم میگفتی مٍوو یعنی گربه و تازه یه دونه برگ هم از زمین برداشتی و دادی به آهو و از همه بیشتر گربه وحشی نظر تورو جلب کرده بود و فکر کنم با خودت میگفتی که وای چه پیشی بزرگی !!! خلاصه مامانی حدود دو ساعت اونجا بودیم و شما با دقت همه حیوانات اونجا رو دیدی و کلی کیف کردی قند عسلم. ...
15 آبان 1391

شیرین زیونی های مانلی خانم تا 27/7/91

دخترکم ، شیرین زبونم دیشب داشنیم باهمدیگه توی اتاقت بازی میکردیم دیدم هی داری یه چیزی میگی یه خورده که دقت کردم دیدم داری میگی خاوسس خاوس الهی مادر فدات بشه بعد دیدم رفتی و از توی چادرت خرگوشتو بغل کردی و اومدی و دیدم که داری میگی خراوش . بعد خرگوشتو بغل کردی و گفتی آبییی آبیییی یعنی خرگوشم آبیه مامان!! آخ که مادرت به قربونت بره الهی . تازه وقتی هم به تلوزیون اشاره میکنی یا میگی نانای یا میگی کاتی بهضی وقتها هم میگی کاتو یعنی کارتون توی کتابت هم عکس خروسو نشون میدی و میگی خواو و با انگشتت هم تاجشو نشون میدی خاووش= خرگوش    خواو= خروس   کاتئ یا کاتو= کارتون
28 مهر 1391

مروارید پنجم

  پسته خندون مامان، مانلی خانم دیشب موقعه ریختن قطره بینیت دیدم که یه مروارید کوچولوی دیگه هم درآوردی.  فک بالا دومی سمت چپ. تازه اون یکی هم سفید شده و همین روزهاست که بزنه بیرون. منظورم دومی از سمت راسته توی همون فک بالا. نمی دونم شاید بیقراری های این چند روزت برای دندونت هم باشه. امروز هم مامان خونه بود و سرکارنرفت . چونکه یه ذره بدحالم هنوز. دیشب رفتم درمانگاه شهرک و سرم زدم. خیلی رو به راه نیستم. تو وقتی منو دیدی که سرم به دستمه با یه تعجب خواصی به من نگاه میکردی. مادر به قربونت بره. وقتی که من سرم زده بودم دیدم که بهترین فرصت بای اینه که شما یا پدر بری دکتر و ازاونحایی که همسایه بقلی پدرجون اینا دکت...
24 مهر 1391

مانلی خانم محمودی

  مخمل مامان مانلی جونم امروز بعد از ظهر که از سر کار اومدم خونه و قیافه بامزه و نازتو دیدم مثل همیشه خستگیم در رفت چونکه شما یه سورپرایز بامزه برام داشتی.  وقتی که لیاسامو در آوردم مامان مهناز گفت مامانش میدونی مانلی اسمشو بلده بگه؟؟ منم گفتم واااا بارک اله بگو ببینم   من :اسمت چیه شما ؟   مانلی : مانی نی من :فامیلیت چیه ؟        مانلی: مموئییییی ( محمودی )   وای که قربون اون زبون شیرینت برم مامان که مثل آبنیات میمونه از شیرینی مادرم آرزو میکنم که نامدار بشی و یه روزی برسه که برای خودت و من و پدرو بقیه مای...
24 مهر 1391