تولد یک فرشته
دخترکم ،مانلی درست بعد از چهل هفته انتظار شیرین و دوست داشتنی دیگه موقع این رسیده بود که دیگه باید یواش یواش این بار مقدس و دوست داشتنی رو به زمین میزاشتم و میدونستم که دلم برای لحظه لحظه این روزهای شیرین خیلی تنگ میشه. خیلی دوران شیرینی و دوست داشتنی بود ولی روزهای بسیار زیبا و رویایی پیش رو داشتم و شوق دیدینت هر لحظه توی وجودم شدیدتر میشد. بالاخره جمعه هفتم مرداد ساعت 6 بعد از ظهر دیگه کم کم خودمو آماده کردم برای آمدنت. رفتم حمام بعد موهامو براشینگ کردم و گفتم باید برای شیرینترین روز زندگیم خودموخوشگلو مرتب کنم دیگه و شروع کردم به انجام هر کاری تا خودمو مشغول کنم طبق معمول شروع کردم به گوش دادن تر...