دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

گل به سری یا کاکل زری!؟!؟!؟!؟!

1391/1/14 9:20
نویسنده : مامان عرفانه
675 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم ;مانلی

 حالا که از وجود یه فرشته کوچولو توی سرزمین دلم مطمئن بودم، فکر ذکرم شده بود جنسیت نی نی ! یعنی چی میتونه باشه ؟؟؟؟؟؟ دختره؟ پسره؟ یه قلوء ؟ دو قلوء ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سونوگرافیست های فامیل که همه بالقوه معتقد بودن پسره! پدر که خوب از اون اول دختر بابا می خواست. پدر برزگتم که به دنبال ولی عهد بود برای جانشینی پسرش ! بابا محمد هم که تشخیص داد دخمله ! اولین کسی بود که درست حدس زده بود ! ولی من از اعماق وجودم کاملا مطمئن بودم که نی نی من دخمله :) حالا بین خودمون باشه یه شیطنتهایی هم انجام داده بودم که احتمال دختر دارشدنم بالاتر بره ! مثلا از فروردین ماه که دیگه قصد داشتم یه فرشته کوچولوی آسمونی رو زمینی کنم، شروع کرده بودم به خوردن قرص های کلسیم، منیزیم.چون شنیده بودم که اگه میزان کلسیم بدن بالاتر از سدیم وپتاسیم باشه، احتمال بسته شدن نطفه دختر بالاترمیره .خیلی دوست داشتم فرزند اولم دختر باشه، شاید به خاطر این بود که خواهر نداشتم و همیشه نبودشو در زندگیم حس میکردم . دلم میخواست که خدا بهم یه دختر نانازی بده و من هم بتونم باهاش دوست باشم. و وقتی که بزرگ شد با هم مثل دوتا خواهر باشیم.همیشه نوی تصوراتم خودومو با یه دختر بانمک و دوست داشتنی تجسم میکردم. حدود چهل روز قبل از بارداری هم یه خواب خیلی قشنگ دیدم. خواب دیدم که توی یک باغ بسیاز زیبا هستم پر از درخت و یه تک درخت وسط تمام دختها وجود داره مثل این بود که مابقی درختها به دورش حلقه زده بودند. بقیه درختها خیلی زیبا بودند. ولی کاملا معمولی ، منتها این درخت وسطی انگار که داخل به ابر اکلیلی طلائی بود، از همه برگهای اون تششع طلایی میومد یه حالت خاصی داشت! چه چیزی مثل کارتونهای فانتزی که دور یه چیزی رو عبار اکلیلی میگیره و همه جاش برق میزنه !من کاملا مبهوت اون درخت شده بودمو بدون اینکه به دورو برم توجه داشته باشم میرفتم به سمتش! توی خواب با خوادم میگفتم وه چه درخت زیبایی ! چقدر نورانی و خاصه ! خیلی ریباست .......همین طور که مشغول تماشا کردن و لذت بردن از درخت بودم، دیدم که یه درخت گلابیه و دستمو دراز کردم و یه گلابی درست و خوش رنگ چیدم............. همون موقع بود که از خواب پریدم. خیلی خوشحال شدم خدارو شکرگفتم و احساس کردم که یه مسافر کوچولو توراه دارم . خواب خیلی زیبا و روحانی بود با خودم تعبیر کردم که اون باغ بهشت بوده و میوه ای هم که من چیدم یه هدیه پاک و مقدس بهشتی ! خدارو شکر همونم شد. وقتی که تازه متوجه آمدنت شدم هنوز نمیدونستم که دختری یا پسر ! با اینکه قیل از بارداری دلم میخواست بچه اولم دختر باشه ، ولی اون موقع برام مهم نبود که بچم چی باشه! بیشتر از اون نگران راهی بودم که در پیش داشتم. نگران نه ماه چشم انتظاری! نه ماهی که باید یک انسان رو در وجودم پرورش میدادم ! یک انسان ! یه موجود عجیب و دوست داشتنی ..... وای خدای من باورم نمیشه یعنی من دارم مادر میشم ؟ چه حس زیبائی ......................................................

 

 

                              niniweblog.com                           

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)