دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

گنجیشک لا لا سنجاب لا لا

عروسکم مانلی اولین لالایی که برات خوندم و خودم هم باهاش خیلی خاطره دارم این بود. یادمه وقتی که بچه بودم توی اون بی امکاناتی دوران کودکیم شبکه دو تلوزیون شبها ساعت 9 یه برنامه برای بچه ها پخش میکرد که این شعرو توش میخوند . من به عشق این لالایی هر شب میشستم اون برنامه رو نگاه میکردم و هر شب مثل شب اول از شنیدن این شهر لذت میبرم و باهاش آرامش میگرفتم. وقتی هم که تو به دنیا اومدی از همون شبهای اول وقتی توی آغوشم بودی این لالایی رو برات زمزمه میکردم و توهم حسابی عاشش بودی . تا میگفتم گنچشک لالا انگار هیپنوتیزت میکردم. ساکت میشدی و کم کم به خواب میرفتی...... گنجشک لا لا   سنجاب لالا       آمد دوبار...
24 مرداد 1391

بخواب آروم گل نازم

  عسل مامان همیشه دوست داشتم که وقتی بچه دار میشم براش آواز زیاد بخونم. وقتی هم که خدا تورو بهم داد و من باردار تو بودم خیلی وقتها برات آواز میخوندم و از این کار خیلی لذت میبردم و همیشه احساس میکردم که تو هم از صدای من آرامش میگیری و لذت میبری. شعر های کودکانه، شعرهای عاشقانه ترانه هایی رو که دوست داشتم و از شنیدنشون لذت میبردم و باهاشون کلی خاطره شیرین داشتم..... خیلی چیزهارو برات میخوندم ولی بیشتر از همه یه بیت شعر بود که مدام زمزمه میکردم و دستمو روی دلم میگذاشتم و تو رو نوازش میکرد: تو در این سفر خدایا، ز بلا نگه بدارش      که دل امیدوارم به خیال اون نشسته وقتی این شعر و میخوندم و مدام سفارش تو ر...
24 مرداد 1391

جوجه شیرین زبونم

  عشق مامان، مانلی عشق مامان چند تا کلمه جدید یاد گرفته عززززیزززََََََََ (با تلفظ فتحه)= عزیزم     عاسسست = عاشقتم    تازه من بعضی وقتها صدامو کلفت میکنم و از ته گلو بعضی از کلماتو میگم که تو خیلی این ارو دوست داری مثلا با صدای کلفت میگم که عاشقتم تو هم مثل مامان صداتو کلفت میکنی و میگی عاشتمممم.      باب= تاب     بو یو= برو     نیام= نمیخوام    دائ= دایی    عم= عمو  البته وقتی که میگی عمو بعد از گفتن م لباتو روی هم فشار میدی و میم و میکشی عموووووووو       ...
21 مرداد 1391

خاطرات گاه به گاه جوجه مامان

دخترکم مانلی، هرچه بیشتر میگذره با نمکتر و بامزه تر میشه. انقدر شیرینی که همه از دیدن و بودن با تو لذت میبرن. خیلی با هوش و بادقت هستیو کاملا به اطراف خودت دقت میکنی. و هر حرکتی که توجه تو رو جلب مبکنه سعی در تکرارش داری. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم که الان بیشتر از هر وقت دیگه ای باید مراقب حرکت و رفتار خودم باشم و سعی کنم کار اشتباهی انجام ندم که تو ازش الگو برداری کنی. دلم نمیخواد که توی تربیتت خیلی وسواس باشم و خیل بهت بگم که این کارو بکن و این کارو نکن. ولی خودم هم خیلی باید مراقب باشم که تو کارهای خوب دوروورت ببینی و از اونها تقلید کنی. پدر جون جدیدا سرفه زیاد میکه و تو هم تا بهت میگیم مانلی پدرجون چی کار میکنه دهنتو باز م...
20 مرداد 1391

تولدت مبارک

    دخترکم مانلی                                                            خیلی خوشحالم . خیلی حس قشنگی دارم. امروز زیباترین روز زندگی منه. توی یه همچین روزی خداوند بهترین هدیه شو بهم داد. روز تولد تو مامانم . یه روز زیبا و به یاد ماندنی که دیگه هیچ تکراری توی زندگیم نداره. روزی که تو به دنیا اومدی مامان . یه روز طلائی و پر از قاصدک. قاصدک هایی که نوی...
8 مرداد 1391

این چند روز شیرین ....

  دخترکم ، مانلی دوازده روز دیگه یک سالت میشه مامان و کم کم یکی از شیرین ترین دوران زندگیت  داره به پایان میرسه و وارد سال دوم زندگی فرشته ایت میشی.این چند وقت خیلی زود گذشت.  زودتر از اونچه که فکرشو میکردم بعضی وقتها میشینم و افسوس میخورم که چه زود تموم شد و  میدونم که من چقدر دل تنگ این روزها میشم...... دلم برای لحظه به لحظه اش تنگ میشه. برای همه چیزش. این دوران یه قداست خاصی داره که هیچ چیزی تو دنیا با اون قابل قیاس نیست . وقتی به گذشته فکر میکنم تمام خاطرات این یک سال مثل یه فیلم کوتاه از ذهنم میگذره و  یه لبخند شیرین به لبانم میشونه که این حسو فقط  یه مادر میتونه درک کنه. عا...
28 تير 1391

به کباب خور ماهر

  گلم دیروز خونه مامان مهناز حدود ساعت یک بعد از ظهر بود من که از سر کار برگشتم دیدم حسابی برای خودت دوره گرفتی و داری شیربن زبونی میکنی. خیلی بامزه شدی بودی. بابا محمد توی اتاق روی تخت دراز کشیده بود و شما سرت رو کج میکردی داخل اتاق و میگفتی ممد ممد ( یعنی بابا محمد) اینقدر این حرکت رو انجام دادی تا بابایی دیگه دلش طاقت نیاورد و بلند شد اومد شما رو بغل کرد و تا رفتی بغل بابایی کلی ذوق کردیو با همه بای بای میکردی یعنی اینکه بریم بیرون. خیلی بانمک شدی مامان. بعد از ناهار هم با هم دیگه رفتیم توی اتاق و شما مثل یه عروسک خوشگل توی بغل مامان خوابیدی و تازه قبلش هم کلی برام دردو دل کردی و...
1 خرداد 1391

شیرین زبونی های مانلی خانم تا 01/03/91

      توی این چند روز چند تا کلمه جدید به فرهنگ لغات شما اضافه شده عشقم   ممد= بابا محمد         خرخوش= خرگوش       اگو= النگو        ابو= ابرو      تش= چشم    ادن= دهان       ...
1 خرداد 1391

شیرین زبونی های مانلی تا 30/02/91

  شیرین زبون من تا امروز که شما نه ماه و بیست و چهار روز از زندگی فرشته ایت میگذره کلی حرفهای بامزه یاد گرفتی مامان   و آواز خوندن و نگو و نپرس که چه میکنی تازه هر وقت هم که شروع میکنی به بلبل زبونی ، تندو تند پشت سر ،هم و بدون وقفه حرف میزنی همه چیز میگی و اون موقع است که دندون های مامان شروع به خارش میکنه و به خاطر نازنازی بودن شما مجبورم که خودمو کنترل کنم . کلماتی که مانلی خانم تا امروز یاد گرفته مامان  = مامان                مامان م = مامان مهناز          دد= هرجایی غیر از خونه &...
30 ارديبهشت 1391