دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

این چند روز شیرین ....

1391/4/28 14:35
نویسنده : مامان عرفانه
254 بازدید
اشتراک گذاری

 

دخترکم ، مانلی

دوازده روز دیگه یک سالت میشه مامان و کم کم یکی از شیرین ترین دوران زندگیت  داره به پایان میرسه و وارد سال دوم زندگی فرشته ایت میشی.این چند وقت خیلی زود گذشت.  زودتر از اونچه که فکرشو میکردم بعضی وقتها میشینم و افسوس میخورم که چه زود تموم شد و  میدونم که من چقدر دل تنگ این روزها میشم...... دلم برای لحظه به لحظه اش تنگ میشه. برای همه چیزش. این دوران یه قداست خاصی داره که هیچ چیزی تو دنیا با اون قابل قیاس نیست . وقتی به گذشته فکر میکنم تمام خاطرات این یک سال مثل یه فیلم کوتاه از ذهنم میگذره و  یه لبخند شیرین به لبانم میشونه که این حسو فقط  یه مادر میتونه درک کنه. عاشقتم مامان ، عاشق...... هیچ چیز توی زندگی برام معنای تورو نمیده و مثل تو نیست. یادم میاد وقتی که تازه به دنیا اومده بودی یه موجود کوچولوی سه کیلویی بودی با یه معصومیت مثال نازدنی! با یه دهن کوچولو و یه زبون از اون هم کوچیکتر! دوتا دیت اندازه یه مغز گرده با ده تار انگشت ظریف و ناخن های نازک و کوچولو که مدام اون صورت برگ گلی رو خنج مینداخت! وقتی که  گرسنه بودی دهنتو باز میکردی و دنبال یه چیزی میگشتی که بمکی و چقدر زیبا و رویایی از سینه های من شیر میخوردی.... در حین شیر خوردن هم چند باری چشمهای زیباتو باز میکردی و منو تماشا میکردی و توی اون نگاها فقط عشق بود و عشق. یاد نیمه شب هایی می افتم که دوتایی با هم بیدار بودیم و کلی با هم حال میکردیم. یادم میاد که شبها قبل از اینکه بیدار بشی و گریه کنی من با صدای نفسهات از خواب میپریدم  و خوشحال میشدم از اینکه تو داری بیدار میشی و من باید بغلت کنم و بهت شیر بدم. یاد اون وقت هایی می افتم که تو گریه میکردی و با هیچ چیزی جز آغوش من آروم نمیشدی. صدای گریه هات خیلی شیرین و دوست داشتنی بود . عادت کرده بودی که فقط با لالایی هایی که من برات میخوندم بخوابی و من هم عاشق خوندن لالایی برای تو بودم. بغلت میکردم و یه خورده می اوردمت بالا تا صورت نزدیک به صورتم باشه و شروع میکردم به راه رفتن و آروم آروم توی گوشت لالایی میخوندم یه کم که بزرگتر شدی اگه حین لالایی خوندنم مکث میکردم شروع میکردی به غر زدن! یعتی اینکه بخون! هر چی میگذشت و بزرگ و بزرگتر میشدی بیشترین کاری که توش مهارت پیدا میکردی خندیدن بود.....

          

 

وای که مامان چقدر خنده های تو شیرین و دلچسبه! با یه خنده خودتو تو دل همه جا میکنی. خدارو شکر میکنم که یه دختر خوش رو خوش اخلاق بهم داده. الهی فدات شم من که اینقدر خانمو دلچسبی............. لحظه به لحظه با تو بودن برای من عزیزه خوشگلم. عاشق وقتهایی هستم که تو شروع به آواز خوندن میکنی و به قول پدرت الان خیلی داری حال میکنی!! وقتی که سوار ماشین میشیم شروع میکنی ددددد  ددددددد   ددددددد تازه بستگی به شرایط داره که چه ریتمی بهش بدی عشق من. یعنی عاشق این کارتم مامان. عاشق وقتهایی هستم که میخوای با اون دست های کوچولو و توپولت چیزی رو برداری یا اینکه دنبال کوچکترین آشغالهایی روی زمین میگردی تا اونها رو بخوری خیلی بامزه فقط با دوتا انگشت چیزی رو برمیداری عین این پرنسس ها !! هیچ وقت به چیزی چنگ نمیزنی مامان. یه کار با مزه دیگه هم که انجام میدی و من ضعف میکنم برایت اینه که وقتی که میگوزی! خودت به اطراف نگاه میکنی و بلافاصله با دهنت هم صداشو در میاری و شروع میکنی به خنده!! عاشق این کارتم. هر وقت از جلوی در حمام رد میشم سرتو کج میکنی به سمت در حمام و میگی حمومممم حموممممم!!! عاشق آینه هم هستی و هر باری که میبرمت دستشویی تا بشورمت کلی باهمدیگه توی آینه بازی میکنیم و تو هم بلند بلند برای مامان میخندی.... عاشق اینی که یه چیزی که دستت پرت کنی پائین و به من نگاه کنی و بگی رففففففففففففففففففففففت دستهای خوشگلتم به نشانه این که اون چیزی که دستم بود دیگه دستم نیست از هم باز میکنی و میگیری بالا و میگی نیسسسس. بازی گل یا پرچو خیلی دوست داری و وقتی که دارم باهات بازی میکنم، تو هم دوتا دستهاتو هی میزنی به هم و بالاو پائین میکنی که یعنی من هم دارم بازی میکنم. لی لی حوضک هم خیلی دوست داری و کلی غشو ضعف میکنی وقتی که بعد از بازی قلقلکت میدم. اتل متل توتوله رو هم به عشق آخرش که میگم هاچینو واچین یه پاتو برچین و شروع میکنم به قلقلک دادن پاهات و تو هم بی هوش میشی از خنده و دوباره منتظر میمونی تا شروع کنم. عاشق این هستی که با هم روی تخت خواب بازی کنیم و همیشه کلی وقتها با همدیگه روی تخت میخوابیم و حسابی از با هم بودنمون لذت میبریم. عادت کردی که هی میشینی و بعد از چند لحظه خودتو از پشت رها میکنی و تالاپی میخوری زمین ( البته روی تخت) و شروع میکنی به خنده بعضی وقتها ساعت ها مشغول این کاری و خیلی دوست اری که وقتی خوتو پرت میکنی من بیام و بخورمت من هم با یه قیافه شیطون که داره برای تو نقشه میشه که کجاتو بخوره و چه جوری بخورتت بهت نزدیک میشم و تو هم قیل از اینکه من بهت دست بزنم بیهوش میشی از خنده .... اینقدر که من باهات بازی میکنم و میخندونمت هی بقیه بهم میگن نکن بچه ضعف رفت! گوشت تنش آب شد!!!! لی چه میدونن که منو تو داریم با همدیگه چه عشقی میکنیم مامانی!!!!! خیلی وقتها هم که مراسم بوس بوس داریم با هم و تو هی میری و میای و منو غرق بوس میکنی.. بابایی هم هی میگه اینقدر لبای بچه رو نخور! مریض میشه... عاشق این کارتم. صبحایی که زودتر از من از خواب پامیشی روی سرو کله من و بابات اینقدر ورجه وورجه میکنی و  انگشتاتو اینقدر تو چشم وچار آدم  فرومیکنی ( یعنی که چشماتو باز کن) تا ما هم از خواب بیدار شیم و باهات بازی کنیم‌:) عاشق این کارهای بامزه و شیرینتم مامان.وای مامانی من عاشق تک تک کارهاتم و دلم برای هر ثانیه این روزها تنگ میشه........ 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)