دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

شیرین زبونی های مانلی خانم تا 05/11/1391

  دخترکم، عروسک شیرین زبون من این روزها از شیرین ترین روزهای زندگی منه چون یه دختر مودب و شیرین زبون دارم که دل آدم ضعف میره وقتی شروع به صحبت کردن میکنی و تقریبا همه چیزو میگی  دیام = سلام     دیا = دریا     آقا خوسه= آقا خروسه    مدی= مهدی    چاخو= قاشق ، چنگال ، چاقو و ناخن گیر!!             چه آخ= چراغ   جوآ = جوراب  میز= میز  آله= خاله   نی ایشتم= نقاشی کشیدم    تعلود= شمع         باشی= بازی &n...
5 بهمن 1391

مانلی و زیارت امام رضا

    نازگل من امسال شما اولین تجربه زیارت امام رضا رو داشتی و برای عاشورا امسال حدودا اوایل آذر ماه من و شما وپدر به همراه مامان مهنازو دائی سپهر یک هفته رفتیم مشهد و خیلی بهمون خوش گذشت و یه دل سیر زیارت کردیم و شما هم خیلی کیف کردی و و بهت خوش گذشت . وقتی میرفتی توی حرم میگفتی حرم و شروع میکردی به سینه زدن! و هرکی بهت میگفت مانلی کجا رفته بودی میگفتی حرم و شروع میکردی به سینه زدن ! اونجا هم که توس صحن ها حسابی بهت خوش میگذشت و تا توان داشتی میدویدی این طرفو آن طرف و هرچی مهر روی زمین و سر سجاده مردم بود برمیداشتی و میرفتی!! هر روز که می اومدیم خونه میدیدیم که چند تا مهر انداختی توی کالسکه ات . توی حرم وق...
5 بهمن 1391

هشتا و نصفی مروارید زیبا

  نازگل مامان الان که دارم این مطالبو برات مینوسم شما ا سال و 5 ماه و 25 روز و 7 ساعت از زندگی فرشته ایت میگذره و تا الان 8.5 تا مروارید کوچولو و سفید توی دهانت داری خدارو شکر تا الان که خیلی راحت دندون در آوردی 4 تا دندون جلوئیت از پائین و 4 تا هم بالا داری البته یکشنیه کمی بی حوصله بودی و من فکر میکردم خدائی نکرده داری سرما میخوری و یه کم بهت استومینوفن دادم و سه شنبه شب بود که داشتم باهات بازی میکردم و توی هم غش کرده بودی از خنده که متوجه شدم یه مروارید دیگه هم داری در میاری فک بالا سمت راست بعد از دومین دندون جلوئی البته دو تا اونورتر! یعنی فک بالا سمت راست پنجمین دندون! دوتا بینشون خالیه عسلی ! این نهمین دندونته که 2 به...
5 بهمن 1391

مادر تنبلت برگشت :)

دخترکم ، آروم جانم مانلی میدونم که این چند وقت یه خورده تنبلی کردم و چیزی برات ننوشتم ولی ببخش مامانو خیلی سرم شلوغ بود و یه سری مشکلات و گرفتاری های  زود گذر داشتم که نتونستم بیام و از این روزهای شیرین و پر از خاطره چیزی برات بنویسم. این چند وقت توی شرکت خیلی سرم شلوغ بود و اصلا فرصت اینو که بخوام چیزی برات بنویسم و نداشتم توی خونه هم که شما اجازه نمیدی مامان پشت کامپیوتر بشینه! و مامان هم ترجیح میده وقتشو برای قند عسلش بزاره . الان هم ساعت 1 نصفه شبه و شما هم توی یه خواب شیرینی و به مامان فرصت اینو دادی که یه خوره باهات دردودل کنه مامان مهناز یه عمل سخت انجام داده و حدود 5 هفته هست که خیلی رو به راه نیست و من هم این روزها...
5 بهمن 1391

نفس مامان شعر میخونه

  دختر شیرین زبون من عسل مامان تازگی ها یاد گرفته که شعر بخونه . البته خیلی وقته که دختر باهوش من شعر میخونه حدودا ٥ ٦ ماهگی براش شعر یه دختر دارم شاه نداره رو میخوندم اونجایی که میگه آیا بدم آهنگشو میزدم و میگفتم آیا بدم دیری دیدی  آیا ندم دیری دیدی که یه روز که داشتم عوضش میکردم و این شعر و میخوندم وقتی گفتم آیا بدم دخمل گلیم برگشت و گفت دیری دیدی !!!! داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!!! الهی مامان قربونت بره شعر هایی که مانلی خانم بلده بعبعی میگه بع بع دنبه درای نه نه پس چرا میگی بع بع   یه دختر دارم شا نیداره صورتی داره ما نیداره   تو خوشگلی نیداره به کس کسونش نیداره   به همه کسون...
20 آبان 1391

شیرین زبونی های مانلی خانم تا 20/08/1391

دختر شیرین زبون من     دیگه کم کم هر چیزی رو که میشنوی دوست درای تکرار کنی و بگی و آهنگ خیلی از کلماتو میزنی دیروز رفته بودیم بازار تجریش و تو مغازه یکی از بستگان که لباس بچه میفروشه بودیم و شما به من میگفتی مامان ایش مامان ایش فکر کردم که گرسنه ای و بهت گفتم که چیه مامانم شیر می خوای ؟؟ تو گفتی که نه مامان ایش و دستاتو اوردی جلوی صورتت و سرتو تکون دادی و گفتی یههههه یههههه و تازه من متوجه شدم که چی داری میگی عزیزه دلم . به در اتاق پرو سر یه شیر عروسکی بود و تو میخواستی اونو به من بگی عسل. اینقدر ماچت کردم که خدا میدونه دختر با هوش و بامزه من. پریشب هم به عمه پریسا گفتی پری . دیشب هم خونه مامان مهناز تفنگ دائی سپهر ور گرف...
20 آبان 1391

کارهای بامزه عسل خانم

عسل مامان، مانلی این روزها تصاعدی داری شیطون میشی و هر روز به میزان شیطنتت اضافه میشه!!   دیشب من و بابا توی حال نشسته بودیم که من دیدم به طور مشکوکی ساکتی و خبری ازت نیست! و هر موقع که اینطوری میشه یعنی اینکه مانلی خانم در حال انجام یه کاریه صدات کردم و گفتم مانلی مامان کجایی ؟ داری چی کار میکنی؟ دیدم که با هیچ خبری ازت نیست فهمیدم پس حتما حسابی مشغولی . پاشدم اومدم دنبالت و دیدم که بله جلوی میز توالت من نشستی و قوطی وازلین و برداشتی و مشغول مالیدن به دستو پاتو موهاتو زمین و غیره! هستی تا اومدم توی اتاق و منو دیدی خیلی تندو فرز شروع کردی به بستن در وازلین و میگفتی که د د د ( یعنی در این بستس) و من بهش دست نزدم بعدش هم پرتش...
15 آبان 1391

آتیله رفتم خانم گل

خانم گل من،‌مانلی خانم     دیروز خدا رو شکر بالاخره تلسم شکست و شما را بریم به آتلیه ! و شما تا تونستی شیطونی کردی و خمش گذروندی! چون آتلیه مخصوص کودکان بود و کلی دکور عروسکی داشت شما خیلی کیف کردی و تا تونستی آتیش سوزوندی و بماند که با چه درد سری لباسهاتو عوض میکردیم و با کلی زحمت و ادا در اوردن شما رو جلوی دوربین نگه میداشتیم و برعکس همیشه که در حال خندیدنی اصلا نمی خندیدی ! چه صدا ها و چه حرکاتی که ما پشت دوربین نمی کردیم تا شما یه خورده بخندی و حواست پرت بشه و سر جات بمونی تا ازت عکس بگیریم. جال تر از همه وقتی بود که آقای عکاس یا به قول خودت عمو عکست رو توی دوربین بهت نشون داد و تو دیکه ول کن نبودی و خیلی ج...
15 آبان 1391

باغ وحش

دختر گلی مانلی خانم   جمعه هفته پیش تصمیم گرفتیم که با پدر ببریمت به باغ وحش ارم با اینکه خیلی داغونه و چیز خاصی نیست ولی با یان حال باید به همین ها ساخت دیگه  و اما عکس العمل شما!!! وای خیلی جالب بود با تعجب تمام به حیونا نگاه میکردی و کلی از خودت احساسات نشون دادی و به همشون هم میگفتی مٍوو یعنی گربه و تازه یه دونه برگ هم از زمین برداشتی و دادی به آهو و از همه بیشتر گربه وحشی نظر تورو جلب کرده بود و فکر کنم با خودت میگفتی که وای چه پیشی بزرگی !!! خلاصه مامانی حدود دو ساعت اونجا بودیم و شما با دقت همه حیوانات اونجا رو دیدی و کلی کیف کردی قند عسلم. ...
15 آبان 1391