دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

اولین تجربه رفتن به پارک مانلی خانم

1391/2/30 11:21
نویسنده : مامان عرفانه
355 بازدید
اشتراک گذاری

 

           نایت اسکین               

عسل مامان

بعد از عید که هوا کم کم داشت گرم میشد، یه روز بعد از ظهر وقتی داشتم از سر کار برمیگشتم دیدم که هوا خیلی بهاری و ملسه . دلم میخواست که شما رو یه خوره بیارم بیرون تا از این نسیم بهاری استفاده کنی. به مامان مهناز زنگ زدم و ازشون خواستم که شما رو آماده کنه ببرمت پارک. وقتی رسیدم خونه اصلا نشستم . مانتو و شلوارمو عوض کردم، یه روسری سرم کردم و لوازم شما رو آماده کردم و به همراه مامان مهناز و دائی سپهر رفتیم پارک بالای کوچه مون. چونکه خونه ما روی کوهه و جای مرتفعیه ، طبیعت خیلی قشنگ و زیبائی داره. این پارکی هم که بالای خونمونه خیلی جای قشنگ و خلوتیه. وقتی میری اونجا کل شهر زیر پاته و همه جارو میبینی. شما رو با کالسکه بردیم اونجا. عادت داشتی وقتی که از خونه میایم بیرون حالا به هر بهونه و با هر وسیله ای ماشین، کالسکه، توی بغل ، هر طوری که میومدی بیرون شروع میکردی به خواندن آواز . د د د ( باتلفظ فتحه) تازه اواز خوندنت هم تکنیک داشت و به صدات ریتم میدادی و بالا و پائین میکردی. کلا خیلی ددئی هستی و عاشق اینی که بری بیرون از خونه . اون روز من و شما و مامان مهناز و دائی سپهر با هم دیگه رفتیم پارک. اولش متعجب یودی و با دیدن بچه های کلی ذوق کردی . کلا بچه اجتماعی هستی و بچه ها رو خیلی ودست داری و تقریبا تمام افراد زیر ا 15 ساله برای شما نی نی هستن. و با دیدنشون کلی ابراز احساسات میکنی. اول بردمت تاب سواری خودم نشستم روی تاب و شما رو گرفتم بغل و شروع کردم به تاب خوردن. خیلی خوشت اومده بود و کلی ذوق کردی . روی تاب های دیگه هم بچه های دیگه بودن و داشتن بازی میکردن . به اونها نگاه کردی و دیدی که با دست هاشون طناب تاب رو گرفتن و شما هم همون طوری طناب تاب رو محکم گرفتی. کلی با هم تاب خوردیم بعد رفتیم سرسره بازی. شما را روی کوچکترین سرسره نشوندم. مامان مهناز هم اونطرف ایستادن و مراقب بودن و مدام قربون صدقه شما میرفتن. وقتی که سر میخورده با تعجب نگاه میکردی و بعد از دو سه بار دیگه خیلی خوشت میومد آخرش هم که شیر شده بودی و میگفتی که منو نگیر ولم کن بزار خودم بیام پائین. اما من میترسیدم که یه وقت خدائی ناکرده اتفاقی بیافته. اون روز کلی باهم بازی کردیم . مامان مهناز و دائی سپهر یعد از چند دقیقه رفتن خونه و من و شما تنها موندیم توی پارک. چند بار سوار تاب شدی تازه تنهایی روی تاب نشستی و مامان خیلی مراقب شما بوذ . کلی آواز خوندی و تا تا کردی. من که شعر تاب تاب عباسی رو برای شما می خوندم شما هم با من میخوندی تا تا   تا تا. سوار اله کلنگ هم شدی یه سری وسایل هم توی پارک ها هست که اشکال مختلفی داره و زیرشون به فنره ، با اونها هم خیلی بازی کردی و دوستشون داشتی. کلی هم مامان شمارو سوار کالسکه کرد و توی پارک گردوند. خودم هم یه خورده با دستگاه های بدن سازی بازی کردم و وقتی که روی دستگاه بودم شما رو که توی کالسکه بودی میزاشتم جلوم و هی برات آواز میخوندم و ادا در می آوردم و شما هم کلی میخندیدی.  با خودم میگفتم الان هر کسی منو توی این وضعیت ببینه میگه که این خانم خل شده ببین چه حرکاتی از خودش در میاره ! ولی مهم نبود . مهم اینه که من و دخترم داریم با هم حال میکنیم و دخترم دوست داره که مامان براش شکلکهای با مزه در بیاره  و اون هم برای مامانش بخنده تا مامان کیف کنه.حدود سه ساعت با همدیگه پارک بودیم و موقع برگشتن هم رفتیم سوپر کمی خرید کردم و اومدیم خونه. دست و صورتت شستم لباس هایت را عوض کرم و بهت شیر دادم و تقریبا شما بیهوش شدی.حسابی بهت خوش گذشت وخسته شدی مامان جون. آروم آروم بخواب که مامانی عاشق اینه که شما بخوابی و من کنارت دراز بکشم و فقط نگاهت کنم، عروسکم.

                       

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سمیرا مامان ترنم
30 اردیبهشت 91 10:45
سلام عزیز خاله..عکست را ندیدم خاله اما کارهات که خیلی نازه.ماشاالله.من هم یه دختر کوچولو دارم به اسم ترنم.2ماه از شما کوچیک تره....خوشحال میشم به ما هم سر بزنید...با اجازه لینکتون کردم...


خداوند کوچولوی شما رو حفظ کنه