دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

چهارمین روز زندگی فرشته کوچولو

1391/2/27 10:47
نویسنده : مامان عرفانه
238 بازدید
اشتراک گذاری

عروسک مامان

این چند روز زیباترین روزهای زندگیم بود و از بودنت بسیار لذت میبردم . خدا رو شکر دختر آروم و گوگولی بودی خیلی گریه نمیکردی و بیشتر خواب بودی. مواقعی هم بیداربودی حسابی کنجکاوی میکردی. روز سوم متاسفانه یه خورده به شما سخت گذشت چونکه باید میرفتیم به بیمارستاان برای دادن آزمایش خون و نیز آزمایش قربالگری که برای سلامت شما الزامی بود. اصلا دل توی دلم نبود و همش تو فکراین بودم که چه جوری میخوان از دست و پای کوچولوی شما خون بگیرن:( خیلی ناراحن و نگران بودم. وقتی رفتیم به آزمایشگاه  نیلو من بیرون منتظر نشستم و پدر شمارو بردن برای انجام آزمایش. چند دقیق بعد صدای گریه معصومانت بلند شد مامان. خیلی دلم سوخت. اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم. با خودم میگفتم ای کاش لااقل توی پاغوش خودم بودی و کمی آروم میگرفتی . آخه هر وقت که بی تاب بودی توی آغوشم زودتر آروم میشدی. وقتی که با پدر اومدی بیرون قطره های اشک توی چشمای خوشگلت بود و مژه هاتو به هم چسبونده بود. بغل کردم و بهت شیر دادم. یه خورده شیر خوردی و بعدش آروم شدی. اون روز من شمارو با یه سرهمی پابی که دورتاد.رش یه نوار صورتی بود بیرون آورده بودم . این سرهمی و دو تا دیگه از سرهمی های شما رو پدر براتون خریده بود. آخه وقتی که اومدی خونه و مامان یه سرهمی ٠-٣ تنت کرد توی اون گم شده بودی و دستو پاهای کوچولوت از توی استین و شلورش میومد بیرون و توی تنت میپیچید به خاطر همین با پدر گفتم که برای شما یه ست سرهمی نیوبرن بخره تا سایزت بشه.بعد از اینکه از آزمایشگاه اومدیم بیرون یه سر رفتیم به فروشگاه آوای کودک. دخترم مامان اکثر ولازم شمارو از اونجا تهیه کرده بود و میخواستم یکسری چیز دیگه که فکر میکردم لازمه برات تهیه کنم. با هم رفتیم اونجا و من اولین چیزی که برای شما خوریدم یه غلت گیر عروسکی و خیلی خوشگل بود مثل د.وتا کرم با مزه و خوشرنگ بود اخه ماشااله توی خواب خیلی ول میخوردی و من نگران این بودم که یه وقت غلت نزنی و خدایی ناکرده یه مشکلی برای شما پیش بیاد. بعد از اون یه چیز خیلی خوب و مفید دیگه هم برای شما خریدم یه میشه گفت یه جورایی یارو همدم من توی این چند ماه بوده و خیلی ازش ممنونم که این همه به من و شما کمک کرد. اون یه شی دوش برقی اونت بود که مامان روزی پنج شش مرتیه باهاش شیر میدوشید. یه خورده خورده ریز دیگه هم برای شما خریدم و باهمدیگه رفتیم به سمت مطب دکترسماعی.اونجا مطب خیلی شلوغ بود و ما تقریبا تا ساعت هفت شی طول کشید تا برگردیم به خونه. یه کوچولو لاغر شده بودی که طبیعیه. همه نی نی ها وقتی توی دل ماماناشونن به صورت مستقیم تغذیه میشن و وقتی به دنیا میان چون هنوز فکشون ضعیفه خوب نمیتونن شیر بخورن و یه کوچولو لاغر میشن. قدت ٥٢ سانتی متر بود و وزنت ٣٢٧٠ یه کوچولو لاغر شده بودی. خدا رو شکر دکتر خیل راضی بود و در مورد زردی شما هم گفت که جای نگرانی نیست و قرار شد که دوباره ده روز دیگه بریم برای چکاب. پرفسور سماعی یکی از بهترین متخصصین کودک توی ایران هستن و منو پدر تصمیم گرفتیم که شما رو ببریم اونجا تا از هر لحاظ مطمئن باشیم. چونکه از صبح بیرون بودیم و شما رو اول بردیم بیمارستان جم برای تست مجدد شنوایی سنجی بعد خانم دکتری که شما رو بدو تولد چکاب کرده بودن شما رو ویزیت کردن بعد رفتی برای تست آزمایش خون حدود یک ساعت منتظر ایستادیم تا جواب آزمایشو بدن بعد رفتیم آزمایشکاه نیلو به رفتیم مطب دکتر خلاصه خیلی خسته شده بدی مامانی . آخه مگه نقل کوچولوی من چقدر توان داره که از صبح تا حالا همش بیرون و دکترها هی اذیتش میکنن؟ وقتی رسیدیم خونه من و شما حسابی خسته بودیم و کنار همدیگه خوابیدیم. مامانی امیدوارم که مامانو بابارو ببخشی که امروز اینقدر اذیتت کردیم. دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)