دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

باغ وحش

دختر گلی مانلی خانم   جمعه هفته پیش تصمیم گرفتیم که با پدر ببریمت به باغ وحش ارم با اینکه خیلی داغونه و چیز خاصی نیست ولی با یان حال باید به همین ها ساخت دیگه  و اما عکس العمل شما!!! وای خیلی جالب بود با تعجب تمام به حیونا نگاه میکردی و کلی از خودت احساسات نشون دادی و به همشون هم میگفتی مٍوو یعنی گربه و تازه یه دونه برگ هم از زمین برداشتی و دادی به آهو و از همه بیشتر گربه وحشی نظر تورو جلب کرده بود و فکر کنم با خودت میگفتی که وای چه پیشی بزرگی !!! خلاصه مامانی حدود دو ساعت اونجا بودیم و شما با دقت همه حیوانات اونجا رو دیدی و کلی کیف کردی قند عسلم. ...
15 آبان 1391

شیرین زیونی های مانلی خانم تا 27/7/91

دخترکم ، شیرین زبونم دیشب داشنیم باهمدیگه توی اتاقت بازی میکردیم دیدم هی داری یه چیزی میگی یه خورده که دقت کردم دیدم داری میگی خاوسس خاوس الهی مادر فدات بشه بعد دیدم رفتی و از توی چادرت خرگوشتو بغل کردی و اومدی و دیدم که داری میگی خراوش . بعد خرگوشتو بغل کردی و گفتی آبییی آبیییی یعنی خرگوشم آبیه مامان!! آخ که مادرت به قربونت بره الهی . تازه وقتی هم به تلوزیون اشاره میکنی یا میگی نانای یا میگی کاتی بهضی وقتها هم میگی کاتو یعنی کارتون توی کتابت هم عکس خروسو نشون میدی و میگی خواو و با انگشتت هم تاجشو نشون میدی خاووش= خرگوش    خواو= خروس   کاتئ یا کاتو= کارتون
28 مهر 1391

مروارید پنجم

  پسته خندون مامان، مانلی خانم دیشب موقعه ریختن قطره بینیت دیدم که یه مروارید کوچولوی دیگه هم درآوردی.  فک بالا دومی سمت چپ. تازه اون یکی هم سفید شده و همین روزهاست که بزنه بیرون. منظورم دومی از سمت راسته توی همون فک بالا. نمی دونم شاید بیقراری های این چند روزت برای دندونت هم باشه. امروز هم مامان خونه بود و سرکارنرفت . چونکه یه ذره بدحالم هنوز. دیشب رفتم درمانگاه شهرک و سرم زدم. خیلی رو به راه نیستم. تو وقتی منو دیدی که سرم به دستمه با یه تعجب خواصی به من نگاه میکردی. مادر به قربونت بره. وقتی که من سرم زده بودم دیدم که بهترین فرصت بای اینه که شما یا پدر بری دکتر و ازاونحایی که همسایه بقلی پدرجون اینا دکت...
24 مهر 1391

مانلی خانم محمودی

  مخمل مامان مانلی جونم امروز بعد از ظهر که از سر کار اومدم خونه و قیافه بامزه و نازتو دیدم مثل همیشه خستگیم در رفت چونکه شما یه سورپرایز بامزه برام داشتی.  وقتی که لیاسامو در آوردم مامان مهناز گفت مامانش میدونی مانلی اسمشو بلده بگه؟؟ منم گفتم واااا بارک اله بگو ببینم   من :اسمت چیه شما ؟   مانلی : مانی نی من :فامیلیت چیه ؟        مانلی: مموئییییی ( محمودی )   وای که قربون اون زبون شیرینت برم مامان که مثل آبنیات میمونه از شیرینی مادرم آرزو میکنم که نامدار بشی و یه روزی برسه که برای خودت و من و پدرو بقیه مای...
24 مهر 1391

شروعی تازه

میوه دلم ، دخترکم مانلی عسل دیشب عشق مامان خیلی خوب نخوابید و جیگر من براش کباب بود . سر شب حدود ساعت ٩ بود که طبق معمول مثل یه عروسک زیبا در آغوشم به خواب رفتی و همون طوری وسز تخت مامان خوابیده بودی و من هم پتوتو انداخته بودم روت حدود ساعت ١٢ بود که بیدار شدی و یه خورده نق نق کردی دیدم که بینیت بد جوری گرفته و دیگه دلم طاقت نیاورد و از قطه نفازولین خودم ریختم توی بینیت تو هم که خودتو کشتی !!! ولی چند لحظه بعد بینیت باز شد. و راحت خوابیدی قند عسلم. ولی من خیلی نگران بودم که سرخود برایت دارو مصرف کردم اونم قطره ویروسی خودمو!!! خداکنه که حالت بدتر نشه دلبندم.  من هم ساعت از دو گذشته بود که کارهای خونه رو تموم کردم و اومدم که بخوای...
22 مهر 1391

این روزهای مانلی

  جوجه من مامان حدود یک هفته پیش  مامان سرما خورده و بدجوری مریضه و از همه سخت تر اینکه 4،5 روز نتونستم بغلت کنم و تو ازم دور بودی عشقم. و هی میومیدی خودتو برام لوس میکردی و بوسم میکردی که من هم بوست کنم عسلم ولی چون مریضیم خیلی سخت و واگیردار بود سعی میکردم خودمو ازت دور نگه دارم که خدایی ناکرده تو هم مریض نشی ولی فکر کنم که جواب نداد و دو سه روزه که حسابی آب ریزش داری !! خدا کنه که مریض نشی مامانی. دکترت هم که هیچی کاملا با دارو مخالفه و میگه به بچه زیر دوسال تا حد امکان نباید دارو داد!! خلاصه آرزو میکنم که مریض نشی مامانم . عشقم. قربونه اون لبعای شیرینو آبدارت بشم من . قربون اون مماغ کوچولوت که حسابی ...
22 مهر 1391