دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

حس خوب بودنت

دخترکم، مانلی میدونی اولین باری که وجود شیرینتو حس کردم کی بود ؟؟اواخر آبان ماه هزارو سیصدو هشتادو نه.  من و پدر به همراه مامان جون و عمه پریسا و عمه پرستو رفته بودیم شمال. خیلی خوش گذشت. اونجا بود که یه حس غریب اما زیبا توی وجودم پیچید!!!! حس خوب بودن تو. احساس میکردم که یه چیزی داره خودشو توی دلم جا میکنه و واثه خودش اون گوشه کنارا داره جا باز میکنه! حس شیرینی بود. حسی که تا اون روز تجربه اش نکرده بودم.  .به پدرت میگفتم که دلم درد میکنه، احساس میکنم عضلات داخلی شکمم داره از هم باز میشه و یه چیزی داره خودشو جا میکنه!! نمیدونستم وجود عزیز تو یا  یه چیز دیگه، اما احساس تازه ای داشتم . یه حسی مثل ح...
7 فروردين 1391

دلنوشته های یک مادر

سلام فرشته کوچولوی مامان دخترکم ، مدت ها پیش از اینکه مسافرکوچولوی من بارشو ببنده و از آسمونها بیاد روی زمین، تصمیم گرفته بودم که یه جوری باهاش ارتباط برقرار کنم. دلم می خواست با فرزندم دردو ودل کنمو حرف بزنم. وقتی که متوجه شدم دارم مامان میشم ، دلم میخواست همه احساساتم رو باهات در میون بزارم.  تصمیم گرفتم یه دفتر خاطرات درست کنم و از ابتدای بارداری خاطراتم و تمام احساسات و حالاتم رو برات بنویسم و اونها رو توی یه صندوقچه چوبی قایم کنم و یه روزی که دیدم دیگه وقتش شده اونهارو بهت تحویل بدم تا بدونی که مادرت چه کیفی با تو کرده و چقدر از بودنت لذت برده . بدونی که چه ارزوهایی برات داره چه دعاهایی برات کرده ،...
6 فروردين 1391