حس خوب بودنت
دخترکم، مانلی میدونی اولین باری که وجود شیرینتو حس کردم کی بود ؟؟اواخر آبان ماه هزارو سیصدو هشتادو نه. من و پدر به همراه مامان جون و عمه پریسا و عمه پرستو رفته بودیم شمال. خیلی خوش گذشت. اونجا بود که یه حس غریب اما زیبا توی وجودم پیچید!!!! حس خوب بودن تو. احساس میکردم که یه چیزی داره خودشو توی دلم جا میکنه و واثه خودش اون گوشه کنارا داره جا باز میکنه! حس شیرینی بود. حسی که تا اون روز تجربه اش نکرده بودم. .به پدرت میگفتم که دلم درد میکنه، احساس میکنم عضلات داخلی شکمم داره از هم باز میشه و یه چیزی داره خودشو جا میکنه!! نمیدونستم وجود عزیز تو یا یه چیز دیگه، اما احساس تازه ای داشتم . یه حسی مثل ح...