مانلی و سرماخوردگی بهار

دختر زیبای من سلام

این چند روز یه کوچولو سرما خوردی و یه خورده بیحال بودی مامانم. و حسابی هم هم موقع خوردن داروهات برای مافیلم بازی میکنی . تا شیشه دارو رو دست من و یا پدر میبینی شروع میکنی به دویدن ! یه جیغ کوچولو میزنی و با خنده شروع میکنی به دویدن و میری تو اتاق و درو پشت سرت میبندی و یا میری گوشه دیوار قایم میشی و میگی مانلی نیست! خلاصه کلی خنده و در آخر هم کلی گریه و زاری داریم! یه ست وسیله دکتری هم برات خریدم که خودت یه خورده دکتر بازی در بیاری و یه خورده ترست از دکتربریزه و این چند روز حسابی با اونها مشغولی. و دائما میای میگی : سما خودی؟ و سرتو به نشانه تائید هی  بالا و پائین میبری و میدوئی میری کیف دکتریتو میاریو شروع میکنی به معاینه و آمپول زدن! هر روز و شب هم که کلی با هم بازی کیمنیم و کلی برات کتاب میخونم. روز جمعه هم تو خواب بودی و کمی تب داشتی و وبیحال بودی. من هم توی حال مشغول تماشای تلوزیون بودم که با گریه بیدارشدی. از هول اینکه بیقرار نشی و نترسی سریع اومدم یه سمتت که حواسم نبود و توی محاسبات چرخشی خودم یه خورده اشتباه کردم و گوشه قوزک یام خورد به لبه میز و....... یعنی نفسم بالا نمیومد! ولی بدون توقف خودمو بهت رسوندم و تو که آروم شدی تازه شروع کردم به خودم پیچیدن! یعنی تا استخوان لگنم از اون ضربه درد میکنی کلی هم پام ورم کرده! تو هم وقتی پدر پای منو ماساپ میدیه و برام کرم میماله میای میگی ؟ اوخ شدی؟ میز خودی ؟ سما خودی ؟ و اون مواقع هست که من دلم میخواد درسته قورتت بدم.

یه چیز تازه و بامزه که دیروز متوجه شدم این بود که وقتی داشتی cd بی بی انیشتین رو نگاه میکردی همراه به اون کلمان انگلیسی رو تکرار میکردی و خودت هم پشت بندش فارسیشو میگفتی !! خیلی تعجب کرده بودم و کلی هم از این هوش و دقتت لذت بردم. شب به پدر گفتم که این هفته حتما یه سری بریم شهر کتاب و من یه cdآموزش انگلیسی برات بخرم که همین جوری ساده و با کارتون کلمات انگلیسی رو آموزش بده و طی روز برات بزارم تا خودت همین جوری باهاش آشنا بشی و انشااله راحت بتونی انگلیسی رو یاد بگیری.

یعنی عاشقتم هم باری و هم نفسم.